آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

گیرم پدر تو بوده فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل

روزی پدری پر از فضائل

رفت از بر خاندان جاهل

از مدرسه کودکش می آمد

برخورد به لاتی از رذائل

گفتش که پس از پدر تو باشی

بر مرتبه اش ز خلق نائل

بردش پس آنچه هست روشن

کردش ز جهان و خلق غافل

آمد پسرک به مادرش گفت

امروز منم مراد کامل

خندید به طفل و گفت مادر

باید که کنی ز بر رسائل

هم بعد بلوغ با نمازت

همواره بکوش در نوافل

هم آنچه پدر شناخت بشناس

حل کن تو جدید در مسائل

از کبر و غرور طفل گفتا

هستند به من که خلق قائل

آنروز گذشت و روزگاری

گشت آن پسرک بزرگ و عاقل

با نام پدر همیشه می رفت

در مجلس شاه و بزم و محفل

روزی ز قضای روزگاران

افتاد میان خلق مشکل

آمد به میان و حکم فرمود

بی منطق و مدرک و دلائل

در بهت فتاده بود خلقی

ناگاه زبان گشود فاعل

گفتا که مرا اگر شناسی

گفتم به میان آن جداول

گیرم پدر تو بوده فاضل

از فضل پدر تو را چه حاصل