آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

که انا الحق است به حق حق ثمر نهال تو یا علی

 

نه مراست قدرت آنکه دم زنم از جلال تو یا علی

نه مرا زبان که بیان کنم صفت کمال تو یا علی

شده مات عقل موحدین همه  در جمال تو یا علی

چو نیافت غیر تو آگهی زبیان حال تو یا علی

نبرد   زه   پس به   تو ره کسی مگر از مقام تو یا علی

هله  ای مجلی عارفان تو چه مطلعی توچه منظری

هله ای موحد عاشقان تو چه شاهدی تو چه دلبری

که ندیده ام به دو دیده ام چه توگوهری چه تو جوهری

چه در انبیاءچه در اولیاء نه تو را  ادیبی  و همسری

به کدام کس مثلت زنم که بود مثال تو یا علی

تویی آنکه غیر وجود خود   به شهود  وغیب  ندیده ای

همه دیده ای  نه   چنین بود ، شه من تو دیده دیده ای

فقرات نفس شکسته ای شبهات  وهم دریده ای

زحدود فصل گذشته ای، به صعود  وصل رسیده ای

زفنای ذات به ذات حق بود اتصال تو یا علی

چو عقول عفودرانه شد،ملکوت سر تو منکشف

زبیان وصف تو هرکسی رقم گمان زده مختلف

همه گفته اند و نگفته شد زکتاب فضل تو یک الف

فصحای دهر  به عجز خود ز ادای وصف تو معترف

بلقای عصر به نطق خود شده اند لال تو یا علی

تویی آنکه در همه آیتی نگری به چشم خدای بین

تویی آنکه از کشف القطاع نشود زیاد  تو را یقین

شده از وجود مقدست  همه سر کن زخفا مبین

زچه روی دم از انا ربکم نزنی بزن به دلیل این

که انا الحق است به حق حق ثمر نهال تو یا علی

 

 

باز هم بحث عقیل و مـرتضی ست / آهن تفتــیده ی مــولا کجـــــاست

باز بـــوی باورم خـــــاکستریست / واژه هـــای دفتــرم خاکستریست

پیش از ایــنها حـــال دیگر داشـتم / هرچــه میگفتند بـــــاور داشــتم

مــا به رنگی ساده عادت داشتیم / ریشـــه در گنـــج قناعت داشتیم

پیرهـا زهــر هـلاهــل خـورده انــد / عشق ورزان مـهر باطل خـورده اند

باز هم بحث عقیل و مـرتضی ست / آهن تفتــیده ی مــولا کجـــــاست

نه فقط حرفی از آهن مانده است / شمع بیت المال روشن مانده است

با خــــودم گفتم تو عاشق نیستی / آگـــــه از ســــرّ شقـــایق نیستی

غــرق در دریــا شدن کار تو نیست / شیعه مـــولا شــدن کــارتو نیست

بین جــمع ایســـــتاده بـر نمـــــاز / ابن ملجــــم هـــــا فـــراوانند بــاز

خواستم چیزی بگویم د یــــر شد / واژه هایم طعــمه ی تکفیــر شـد

قصه ی نـــا گفته بسیار است باز / دردهـــا خـروار خــروار است بـــاز

دستهارا باز در شبـــهای ســـرد / هــــــا کنید ای کودکان دوره گـرد

مژدگــانی ای خیابان خوابــــــــها / می رسد ته مانده ی بشقابــــها

سر به لاک خویش بردیم ای دریغ / نان به نرخ روز خوردیم ای دریــــغ

قصّـه هــای خوب رفت از یادهـــا / بی خبر مـــاند یم از بـــنیادهــــا

صحبت از عدل و عدالت نابجاست / ســــود در بازار ابن الو قــتهاست

گفته ام من دردهـــا را بارهـــــــا / خسته ام خسته از این تکرارهـــا

ای کــــه می آیدصدای گــریه ات / نیمه شـــبها از پس د یوار هـــــا

گــــیر خواهد کــــرد روزی روزیت / در گلـــوی مــال مـردم خوارهـــا

من بــه در گفتم ولیکن بشنوند / نکته هـــا را مـو به مو دیوارهــــا