آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

مهر مادر

حوالی ساعت بیست

روی نیمکتی خیس

از پارک های شهر

 مردی دردهایش را

با نظم

می کرد لیست

دل او ابر بهاری شده بود

با خودش بارها گفت :

کاش می شد که گریست

دست به روی ریشهایش

که گذاشت

او برای گریه هایش بی درنگ

سدی ساخت

کاش مرد

می دانست

"عقل و احساس

فارغ از جنسیت اند"

حوالی ساعت بیست

روی نیمکتی خیس از

پارک های شهر

مردی قلبش شد دچار ایست

مرد هیچ گاه

ندانست

حس های بی پدر

اندیشه های در به در

گاهی ،کمی

محتاج مهر مادریست....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد