آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

نرم نرمک میرسد اینک بهار

شاخه ها شسته،باران خورده،پاک

آسمانه آبی و ابری سپید

برگ های سبز بید

عطر نرگس رقص باد

نغمه ی شوق پرستو های شاد

خلوت گرم کبوتر های مست...

نرم نرمک میرسد اینک بهار

خوش به حال روزگار!

خوش به حال چشمه ها و دشت ها

خوش به حال دانه ها وسبزه ها

خوش به حال غنچه های نیمه باز

خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز

خوش به حال جام لبریز از شراب

خوش به حاله آفتاب

ای دل من،گر چه در این روزگار

جامه ی رنگین نمی پوشی به کام،

باده ی رنگین نمیبینی به جام

نقل سبزه در میان سفره نیست

جامت،از آن می که می باید تهی است

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!

ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ،

هفت رنگش میشود هفتاد رنگ!


بهار آمد

با سلام وعرض تبریک به همه دوستان خوب و عزیزم

امیدوارم سال 1389 خورشیدی سالی خوب و خوش به همراه برکت و سلامتی برای شما وخانواده محترمتان باشد و خواسته هایتان با حکمت خداوند متعال همراه گردد.


به کوروش چه خواهیم گفت؟

به کوروش چه خواهیم گفت؟

اگر سر بر آرد ز خاک

اگر باز پرسد ز ما

چه شد دین زرتشت پاک

چه شد ملک ایران زمین

کجایند مردان این سرزمین

به کوروش چه خواهیم گفت؟

اگر دید و پرسید از حال ما

چه کردید بُرنده شمشیر خوش دستتان

کجایند میران سر مستتان

چه آمد سر خوی ایران پرستی

چه کردید با کیش یزدان پرستی

به شمشیر حق ، نیست دستی!!

که بر تخت شاهی نشسته ؟

چرا پشت شیران شکسته ؟

در ایران زمین شاه ظالم کجاست؟

هوا خواه آزادگی ،

پس چرا بی صداست؟

چرا خامش و غم پرستید، های

کمر را به همت نبستید، های

چرا اینچنین زار و گریان شدید

سر سفره خویش مهمان شدید

چه شد عِرق میهن پرستیتان

چه شد غیرت و شور و مستیتان

سواران بی باک ما را چه شد

ستوران چالاک ما را چه شد

چرا مُلک تاراج می شود

جوانمرد محتاج می شود

چرا جشنهامان شد عزا

در آتشکده نیست بانگ دعا

چرا حال ایران زمین نا خوش است

چرا دشمنش اینچنین سر کش است

چرا بوی آزادگی نیست، وای

بگو دشمن میهنم کیست، های

بگو کیست این ناپاک مرد

که بر تخت من اینچنین تکیه کرد

که تا غیرتم باز جوش آورد

ز گورم صدای خروش آورد

به کوروش چه خواهیم گفت؟

اگر سر بر آرد ز خاک


آی جماعت، چطوره احوال‌تون؟

آی جماعت، چطوره احوال‌تون؟

چی مونده از صفای پارسال‌تون؟

نگین فلانی از لطیفه خسته است

خداگواهه من دلم شکسته است

با خنده شماس که جون می‌گیرم

برای تک‌تک شما می‌میرم

حتی اگه فقیر و بی‌پول باشید

دلم می‌خواد که شاد و شنگول باشید

خونه‌هاتون چرا خوش‌آب و رنگ نیست؟

چی‌شده؟ خنده‌تون چرا قشنگ نیست؟

حرفهای گریه‌دار نمی‌پسندین؟

می‌خواین یه جوک بگم کمی بخندین؟

خوشا به حال اون که تو محله‌ش

هوای عاشقی زده به کله‌ش

کسی که قلبش اتصالی داره

می‌دونه عاشقی چه حالی داره

با این که سخته، بازدلنشینه

تپش، تپش، وای‌از تپش همینه

رد وبدل که شد نگاه اول

بیرون میاد از سینه آه اول

دل می‌گه هرچی‌بش بگی فوتینا

خواب و خوراک و زندگی فوتینا

عاشق شدن شیدایی داره والا

خاطرخواهی رسوایی داره والا

وقتی طرف توکوچه پیدا می‌شه

توی دلت یه باره غوغا می‌شه

آرزوهات خیلی دورن انگاری

توی دلت، رخت می‌شون انگاری

صدای قلبت اون قدر بلنده

که دلبرت می‌شنوه و می‌خنده

دین و مرام و اعتقادت می‌ره

اون که می‌خواستی بگی، یادت می‌ره

می‌خوای بگی: فدات بشم الهی؟

می‌گی که: خیلی مونده تا سه‌راهی!

می‌خوای بگی: عاشقتم عزیزم؟

می‌گی که: من عاعاعاعا، چیچیزم!

می‌خوای بگی: بیام به خواستگاری؟

می‌گی: هوای خوبی داره ساری!

کوزه ضربه دیده بی‌ترک نیست

حال طرف هم از تو بهترک نیست

می‌خواد بگه، برات می‌میرم اصغر!

می‌گه تمنا می‌کنم برادر!

می‌خواد بگه: بیا به خواستگاریم

می‌گه که: ما پلاک شصت وچاریم

اول عشق و عاشقی نگاهه

نگاه مثل آب زیرکاهه

بین شماها عشقو می‌شه فهمید

از تونگاها، عشقو می‌شه‌ فهمید

عشق، اخوی، آتیش زیردیگه

نگاه آدم که دروغ نمی‌گه

نگاه می‌گه: عاشقتم به مولا

به قلب من خوش‌اومدی،‌بفرما


ای جماعت، چطوره حالات‌تون

ای جماعت، چطوره حالات‌تون

قربون اون فهم و کمالات‌تون

گردنتون پیش کسی خم‌نشه

از سربنده، سایه‌تون کم‌نشه

راز و نیاز و بندگی‌تون درست

حساب کتاب زندگی‌تون درست

بنده می‌شم غلام دربست‌تون

پیش کسی دراز نشه دست‌تون

از لب‌تون خنده فراری نشه

خدا نکرده، اشکی جاری نشه

باز، یه هوا دلم گرفته امروز

جون شما، دلم گرفته امروز

راست و حسینی‌ش، نمی‌دونم چرا

بینی و بینی‌ش، نمی‌دونم چرا

خلافامون از سراختلاف نیست

خلاف خلافه، توش خطا خلاف نیست

فرقی نداره دیگه شهر و روستا

حال نمی‌دن، مثل قدیما، دوستا

شاپرک‌ها به نیش مجهز شدن

غریب گزا هم آشناگز شدن

تنگ غروب، که شهر پرشد از رپ

ما موندیم و یه کوچه علی چپ

خورشیده می‌نشست که ما پاشدیم

رفتیم و گم شدیم و پیدا شدیم

رفتیم و چرخی دور میدون زدیم

ماه که در اومد، به بیابون زدیم

آخ که بیابون چه شبایی داره

شب تو بیابون چه صفایی داره

شب تو بیابون خدا بساط کن

اون جا بشین با خودت اختلاط کن

دل که نلرزه، جز یه مشت گل نیست

دلی که توش غصه نباشه، دل نیست

این در و اون در زدناش قشنگه

به سیم آخر زدناش قشنگه

دلم گرفته بود وغصه داشتم

منم براش سنگ تموم گذاشتم

نصفه شبی،‌به کوه تکیه کردم

نشستم و تا صبح گریه کردم

روضه و مدرک نمی‌خواد که گریه

دستک و دنبک نمی‌خواد که گریه

رولب‌مون همیشه خنده پیداست

می‌خندیم،‌اما دل‌مون کربلاست

ساعت الان حدود چهار و نیمه

غصه نخور دادش، خدا کریمه

شعرم اگه سست و شکسته بسته است

سرزنشم نکن، دلم شکسته است

جیک‌جیک مستونم که بود برادر

فکر زمستونم نبود برادر

تا که میفته دندون‌های شیری

روی سرت می‌شینه برف پیری

کمیسیون مرگ می‌شه تشکیل

درو می‌شن بزرگترای فامیل

از جمع بچه‌ها، بیرون باید رفت

مجلس ختم این و اون باید رفت

یه دفعه، همکلاسی‌ها پیر می‌شن

همبازی‌ها پیر و زمین‌گیر می‌شن

الک دولک، الاکلنگ و تیشه

تو ذهن آدما عتیقه می‌شه

لی‌لی و گرگم به هوا، دریغا

قایم باشک تو کوچه‌ها، دریغا

رمق نمونده تا بریم صبح زود

پیاده تا امامزاده داود

بی‌حرمتی با معرفت درافتاد

یه باره نسل لوطی‌ها ورافتاد

توی تنور خونه‌ها کلوچه‌

بوی پیاز داغ توی کوچه

چطور شد؟ تموم شد، کجا رفت؟

مثل پرنده پر زد و هوا رفت

سرزده آفتاب از پشت بوم

ما موندیم و یه قصه ناتموم

بازم همون دوره بی‌سواتی

قربون اون حرفای عشق لاتی

قربون اون مخلصتم، فداتم

قربون اون من خاک زیرپاتم

قربون اون حافظ روی تاقچه

قربون حسن  و یوسف تو باغچه

قربون مردمی که مردم بودن

اهل صفا، اهل تبسم بودن

قربون اون دوره تردماغی

قربون اون تصنیف کوچه‌باغی

قربون دوره‌ای که خوش‌بینی بود

تار سبیل‌ها چک تضمینی بود

مردای ناب و اهل دل نداره

شهری که بوی کاهگل نداره

بوی خوش کباب و نون سنگک

عطر اقاقیا و یاس و پیچک

بوی گلاب و بوی دود اسفند

جمع قشنگ اشک شوق و لبخند

بوی خیار تازه،‌توی ایوون

تو سفره‌ای پر از پنیر و ریحون

بوی سلام گرم مرد خونه

تو حوض خونه، رقص هندوونه

بوی خوش کتاب‌های کاهی

تو امتحان کتبی و شفاهی

قدم زدن تو مرز خواب و رؤیا

خدا، خدا، خدا، خدا، خدایا!


جنگل شی

کـجــای ایـن جــنـگـل شــب

پنهون می شی خورشیدکم

پشـت کدوم ســد ســکـوت

پـر مـی کــشــی چــکـاوکم

چرا بـه من شک می کنی

مـن کـه مـنـــم بـرای تــو

لبـریـزم از عـشــق تــو و

سـرشــارم از هــوای تــو

دسـت کدوم غزل بـدم

نـبــض دل عـاشـقـمـو

پشت کدوم بهانه باز

پنهون کنم هق هقـمو

گـریه نمی کنم نـــرو

آه نمی کـشـم بشین

حرف نمی زنـم بمـون

بغض نمی کنم ببیـن

سفر نکن خورشیدکم

ترک نکن منو نرو

نبودنت مرگه منه

راهییه این سفر نشو

نزار که عشق من و تو

اینجا به آخر برسه

بری تو و مرگ منم

رفتن تو سر برسه

نـوازشــم کــن و بـبـیــن

عشق می ریزه از صدام

صدام کــن و ببـین که باز

غنچه می دن تـرانه هام

اگر چه من به چـشـم تو

کمـم قـدیمی ام گمـم

آتشـفشـان عـشـقـمـو

دریـــای پــر تـلاطــمــم

حاصل عمر گابریل گارسیا

• در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم. 
• در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
• در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند.
• در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
• در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود می سازد.
• در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.
• در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند.
• در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.
• در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
• در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
• در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد.
• در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت های خوب نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است.
• در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می شود.
• در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
• در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست

منیژه خاتون

حضور حضرت منیژه خاتون

چطوره حال بچه گربه‌هاتون؟

برای اون دهان و چشم و ابرو

همیشه بنده بوده‌ام دعاگو

زبس که رفته عشق، توی قلبم

نوشتم اسمتونو روی قلبم

خداگواهه تا شما نیایین

از تو گلوم، غذا نمی‌ره پایین

شباهمه‌ش یادشما می‌کنم

می‌رم به آسمون نیگا می‌کنم

شما رومثل ماه می‌کشم‌ هی

شباهمیشه آه می‌کشم هی

کسی خبر نداره از قضایا

نه جی‌جی و نه مامی و نه پاپا

به جای ماریاکری و گوگوش

نوارگریه‌دار می‌کنم گوش

قشنگترین پیرهنتو تنت کن

تاج سرسروری تو سرت کن

چشماتو مست کن همه‌جا رو بشکن

الا دل ساده و عاشق من...

دلم می‌خواد که از سرمحبت

به عشق من بدین جواب مثبت

بگین بله وگرنه دلگیر میشم

تو زندگی دچار تأخیر می‌شم

اگرجواب نه بیاد تو نامه‌ت

خلاصه قهر، قهر تا قیامت!

فدای اون که نه ،نمی‌گه، می‌شم

عاشق یک دختر ،دیگه می‌شم

تو بی‌لیاقتی اگر بگی نه

اِند حماقتی اگر بگی نه

ببین تو آینه، آخه این چه ریخته؟

مثل تو صدتا توی کوچه ریخته!

تو خانمی؟ تو خوشگلی؟ چه حرفا...

حرف زیادنزن، برو بینیم بابا....

کـــاریــــــــکلماتـــــــور

از تولدم فقط موهای سفیدم را بیاد دارم که رنگش به مرور زمان به فلفل نمکی گرایید و حالیکه این سطور را رقم می زنم یکدست سیاه شده است .

 …………………………………………………….

 از هفت سالگی به مدرسه رفتم . خوب یادم می آید زنگهای دیکته وقتی ( جا ) می انداختم کیفم را زیر سرم می گذاشتم و در آن ( جا ) آسوده به خواب عمیق فرو می رفتم .

 …………………………………………………….

 دوره دبستان و دبیرستان سپری شد و چون عقل معاشم ضعیف بود به همین جهت رشته اقتصاد دانشکده حقوق را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم و به پایان رساندم . ولی متاسفانه نتیجه کاملاً عکس آن بود که انتظارش را داشتم .

 …………………………………………………….

 در دوره تحصیل به علت وضع خراب مالی ناگزیر بودم خود نویسم را از سیاهی شب پر کنم و روزی که می خواستم به مجلس ختم یکی از همکلاسی هایم بروم به علت نداشتن لباس تیره ناگزیر شدم سایه ام را راهی مجلس کنم , زیرا هنوز به این مرحله از تکامل نرسیده بودم که با سیاهی شب برای خودم لباس رسمی بدوزم و در جشن تولد ماه شرکت کنم .حالا که صحبت از جشن تولد به میان آمد بد نیست این را هم بدانید که چون تاریخ تولد جسم و روحم با هم فرق می کند , مجبورم سالی دو بار برای خودم جشن تولد بگیرم .

 …………………………………………………….

دردناکترین خاطره زندگیم موقعی اتفاق افتاد که داشتم به ماهی فکر می کردم ولی فراموش کردم به آب هم فکر کنم . در نتیجه ماهی فکرم در گذشت و مرا برای همیشه مصیبت زده باقی گذاشت .

…………………………………………………….

 بهترین منظره ای که در زندگی ام دیده ام در یک شب تابستانی بود که ماه از حرکت باز مانده بود و تمام ستاره ها جمع شده بودند و آن را هُل می دادند .

 …………………………………………………….

 چه افتخاری بالاتر از این که « دنده » هایم تمام اتوماتیک است .

 …………………………………………………….

 فواصل بین میله های قفس کاریکاتور آزادی است .

 ………………………………………………….

 در یک شب زمستانی که برف می آمد از سپیدی برف فهمیدم که سیاهی شب رنگ پس نمی دهد .

 …………………………………….

 برای گربه تحقیر آمیز است که با مرگ موش خودکشی کند .

 …………………………………………………….

 اول ضد یخ به داخل کاسه سرم می ریزم بعد به قطب شمال فکر می کنم .

 …………………………………………………….

 اگر میله قفس بودم روز به روز لاغرتر می شدم تا پرنده بتواند به افق دور پرواز کند .

…………………………………………………….

 به محض اینکه چشمم به عزرائیل افتاد , خود را به مردن زدم .

 …………………………………………………….

 ماهی داخل تُنگ , به گربه ای که از کنارش عبور می کند « بفرما » میزند .

…………………………………………………….

 پرنده اگر یک عمر هم در قفس اسیر بماند , آزادی را فراموش نمی کند .

 ……………………………………………………

 عنکبوت مهربان با تارش برای مگس پولیور می بافت .

 …………………………………………………….

گلبولهای سفید و قرمز خونم با قلبم والیبال بازی می کنند .

 …………………………………………………….

 این اخطار در پارک شهر جلب نظرم کرد : « زنبور عسل عزیز , این گل مال شماست . لطفا شیره آن را بمکید . » .

 …………………………………………………….

 تمام مردم دنیا با یک زبان سکوت می کنند .

 …………………………………………………….

 مهاجرت فواره چند لحظه بیشتر طول نمی کشد .

 …………………………………………………….

 آنقدر سطح فکردم بالاست که حتی مغزم به آن دسترسی ندارد .

 …………………………………………………….

آنقدر آرام صحبت می کنم که ناگزیرم برای شنیدن حرفهایم استراق سمع کنم .

 …………………………………………………….

 سلام تا خداحافظی عمر می کند.


آدمیزاد

 دوران کودکی:

کودک: عروسکی که واشرش همیشه نشتی دارد و هیچ جوری نمی شود صدای بلندگو دزدگیرش را کم کرد...

دوران نوجوانی:

نوجوان: هنوز پاسپورت خروج از کودکی به اون ندادند و مدام از سرزمین جوانی دیپورتشمی کنند...مسافر قاچاقی سرزمین جوانی

دوران جوانی:

آدامس : تنها چیزی که توی دهان خانم ها بند می شود

بوسه : تصادفی که فقط یک سیلی به آدم ضرر می زند

دست : عضوی که در سینما نزد صاحبش بند نمی شود

جیگر: قبلا به سیخ می کشیدند حالا به لب

بیست سالگی : دورانی که پسر ها دنبال معشوقه می گردند دختر ها دنبال شوهر

سرباز: محکومی که تفهیم اتهام نشده

مرد مجرد : کسی که هنوز عیوبی دارد که خود نمی داند

عشق : دردسری که برای فراموش کردن آن باید عشق تازه تری پیدا کرد

ازدواج : قمار زندگی است

دوران میانسالی:

اوراقچی : تنها موجودی که زنها را بهترین رانندگان دنیا میداند

 خسیس : کسی که وقتی خانه اش آتش می گیرد برای اینکه پول تلفن ندهد تا اداره آتش نشانی بدود

خوش بین : مردی که تصور کند وقتی زنی پای تلفن خداحافظی کند گوشی را خواهد گذاشت

چوب: وسیله ای که می توانیم لای چرخ دیگران بگذاریم

 هالو : شوهری که دستکش ظرفشویی را بجای اندازه دست خودش اندازه دست زنش بخرد

مادر زن ایده ال: فقط این یک جنس قلم خدا نیافریده مابقی موجود است.

جراحی زیبایی: انجام صافکاری و روغنکاری اتوکشی پوست.....رنگرزی مو... ناخنمصنوعی..لنز چشم مصنوعی دست مصنوعی ای بدو حراجه 

دوران پیری:

زوج ایده آل : شوهر کر و زن لال

 آدم پیر: آدمی که مداوم باید برای تعمیرات اساسی مراجعه کند ....این ساختمان در درست تعمیر است.

مرگ: پایان فیلم زندگی با اهنگ گریه وزاری به کارگردانی حضرت عزراییل

گریه: رودخانه ای که از چشم می آید و از زیر پل ابرو عبور می کند

وارث:دزد قانونی که تحت تعقیب پلیس قرار نمی گیرد

قبرستان: محل ادمهای اسقاط شده

¤دردعشق

گفتمش آغاز درد عشق چیست ؟ گفت آغازش سراسر بندگی است ،

گفتمش پایان آن را هم بگو ، گفت : پایانش همه شرمندگیست . گفتمش

یک اندکی تسکین آن ، گفت : تسکینش همه سوز و فناست .

گفتمش درمان دردم را بگو...گفت درمان ندارد بی دواست...

چشم او از چشم من زیباتر است

قامتش از قامتم رعنا تر است

خون او از خون من رنگین تر است

جامه هایش بهترین جامه هاست

حرفهایش دلنواز و دلبر است

خرمن گیسوی او مشکین تر است

در مقام و مال و شهرت برتر است

او ز من در هر چه می گویی سر است

من ولی ای نازنین خسته ترم

در بیان حرف خود صادق ترم

من از او در عشق تومجنون ترم

خسته و دیوانه و دلخون ترم

بی تو می میرم، به یادت زنده ام

از شمیم عشق تو آکنده ام

فکر کن حالا میان من یا که او

هر که را می خواهی ای زیبا بگو

حال این حق انتخاب با تو است

که میان من و او

فقط یکی را برگزینی

گر که عشقت واقعیست....

   

مژده

مژده که عشق آمده تا خانه تکانی بکند
تا منِ پیر گشته ام - باز جوانی بکند

قفل قفس باز شود ، راه نفس باز شود
جان همه پرواز شود ـ که لامکانی بکند

لال زیان باز کند ، کر شنود زمزمه را
کور در این منظره ها چشم چرانی بکند

عشق!چه چیزی تو مگر؟وای نباشی تو اگر
شعرِ زمین گیرِ مرا که آسمانی بکند ؟

دوست ترین دوست توئی،هر چه که نیکوست توئی
لفظ اگر به وصف تو ـ شرح معانی بکند

جانانه

به نام دل به نام شاهد و می
به نام تار و تنبور و دف و نی

به نام عاشقان لاابالی
به نام همنشینان خیالی

به نام نغمه‌های عود و چنگت
به نام آشنای جام و سنگت

به نام ساقی و جام شرابش
به نام شاهد و عود و ربابش

به نام ذکر و رقص و حالت شور
به نام چشمهای مست و مسرور

به نام دستهای جام بردار
به نام مستهای رفته  بر دار

به نام آن قلندرهای بی‌باک
به نام چشمهای خفته در خاک

به نام شکوه‌ی شوریده بر شُکر
به نام گریه‌های حالت سُکر

به نام عاشقی زندانی چاه
به نام چشمهای مانده بر راه

به نام مجلس بزم شبانه
به نام سرور این آشیانه

الا ساقی من امشب مستِ مستم
ولی جامی دگر دارم به دستم

گِل ما را خدا  با  می‌ سرشته
به تقدیرم چنین رمزی نوشته

تو دائم مست جام کبریایی
تو مخمور شراب اولیایی

من امشب هفت خط جام هستم
ببخشایم خدایا مستِ مستم

من از بوی صراحی گشته مخمور
دمی سنگین دلی در جذبه و شور

چو مستان گرد گشته دور ساقی
بماند یکنفر در دور، باقی

الا ساقی تو از جام الستی
چرا؟ دورت بگردم مست هستی

من امشب حال و کیفم رو به راه است
دلم چون یوسفی در بند چاه است

سری مست و غزلخوان دارم امشب
تبی در تن پریشان دارم امشب

همی گردم به دور جام باقی
خدا حفظت کند همواره ساقی

مرا در سرهوای کوی یار است
به هر جا می‌روم نقش نگار است

ولی یکدم سکون خفتنم نیست
مدد ساقی توان گفتنم نیست

اگر باید مِیی مردانه نوشم
زدست پاک آن دُردانه نوشم

مرا امشب چو مجنون نام دادی
چرا دیگر به دستم جام دادی؟

من از ویرانه تا دل پر کشیدم
تمام نامهایت را شنیدم

مرا در دور اوّل قصّه‌ای نیست
بگو جانانِ دور دوّمم کیست؟


 

 

 

 


چه بودیم وچه شدیم

ـ آیا میدانید: اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰ سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.
ـ آیا میدانید : کمبوجیه فرزند کورش بدلیل کشته شدن
۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود.

ـ آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار
۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک (طلا) و سیکو (نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد. 

ـ آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلیمات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت .

ـ آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان
۵۱۸ - ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد. 


ـ آیا میدانید : داریوش بعد از تصرف بابل
۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد. 


  ـ آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت. 


ـ آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس
۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید.



ـ آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده
۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند. 


  ـ آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است. 


ـ آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه
۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون"بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است. 


  ـ آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند. 


  ـ آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد. 


  ـ آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.


ـ آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد.


  ـ آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد.


ـ آیا میدانید : در طول سلطنت داریوش کبیر
۲۴۲ حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با ۲۴۲ مورد شورش مقابله کرد و همه را بر جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه ۱۰ میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت.


ـ آیا میدانید : داریوش در سال
۵۲۱ قبل از میلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم.


تن تو ظهر تابستون رو به یادم میاره

تن تو ظهر تابستون رو به یادم میاره

رنگ چشمه های تو بارون رو به یادم میاره

وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره

بجز تو تلخی زندونو به یادم میاره

تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه

تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه

تو مثله خوابه گل سرخی لطیفی مثل خواب

من همون ام که اگه بی تو باشه جون می کنه

تو مثله وسوسه شکار یک شاپرکی

تو مثله شوق رها کردن یک بادبادکی

تو همیشه مثله یک قصه پر از حادثه ایی

تو مثله شادی خواب کردن یک عروسکی

تو قشنگی مثله شکل هایی که ابرا می سازن

گل های اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن

اگه مَردهای تو قصه بدنون تو اینجایی

برای بردن توبا اسب بالدار می تازن