از تولدم فقط موهای سفیدم را بیاد دارم که رنگش به مرور زمان به فلفل نمکی گرایید و حالیکه این سطور را رقم می زنم یکدست سیاه شده است .
…………………………………………………….
از هفت سالگی به مدرسه رفتم . خوب یادم می آید زنگهای دیکته وقتی ( جا ) می انداختم کیفم را زیر سرم می گذاشتم و در آن ( جا ) آسوده به خواب عمیق فرو می رفتم .
…………………………………………………….
دوره دبستان و دبیرستان سپری شد و چون عقل معاشم ضعیف بود به همین جهت رشته اقتصاد دانشکده حقوق را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم و به پایان رساندم . ولی متاسفانه نتیجه کاملاً عکس آن بود که انتظارش را داشتم .
…………………………………………………….
در دوره تحصیل به علت وضع خراب مالی ناگزیر بودم خود نویسم را از سیاهی شب پر کنم و روزی که می خواستم به مجلس ختم یکی از همکلاسی هایم بروم به علت نداشتن لباس تیره ناگزیر شدم سایه ام را راهی مجلس کنم , زیرا هنوز به این مرحله از تکامل نرسیده بودم که با سیاهی شب برای خودم لباس رسمی بدوزم و در جشن تولد ماه شرکت کنم .حالا که صحبت از جشن تولد به میان آمد بد نیست این را هم بدانید که چون تاریخ تولد جسم و روحم با هم فرق می کند , مجبورم سالی دو بار برای خودم جشن تولد بگیرم .
…………………………………………………….
دردناکترین خاطره زندگیم موقعی اتفاق افتاد که داشتم به ماهی فکر می کردم ولی فراموش کردم به آب هم فکر کنم . در نتیجه ماهی فکرم در گذشت و مرا برای همیشه مصیبت زده باقی گذاشت .
…………………………………………………….
بهترین منظره ای که در زندگی ام دیده ام در یک شب تابستانی بود که ماه از حرکت باز مانده بود و تمام ستاره ها جمع شده بودند و آن را هُل می دادند .
…………………………………………………….
چه افتخاری بالاتر از این که « دنده » هایم تمام اتوماتیک است .
…………………………………………………….
فواصل بین میله های قفس کاریکاتور آزادی است .
………………………………………………….
در یک شب زمستانی که برف می آمد از سپیدی برف فهمیدم که سیاهی شب رنگ پس نمی دهد .
…………………………………….
برای گربه تحقیر آمیز است که با مرگ موش خودکشی کند .
…………………………………………………….
اول ضد یخ به داخل کاسه سرم می ریزم بعد به قطب شمال فکر می کنم .
…………………………………………………….
اگر میله قفس بودم روز به روز لاغرتر می شدم تا پرنده بتواند به افق دور پرواز کند .
…………………………………………………….
به محض اینکه چشمم به عزرائیل افتاد , خود را به مردن زدم .
…………………………………………………….
ماهی داخل تُنگ , به گربه ای که از کنارش عبور می کند « بفرما » میزند .
…………………………………………………….
پرنده اگر یک عمر هم در قفس اسیر بماند , آزادی را فراموش نمی کند .
……………………………………………………
عنکبوت مهربان با تارش برای مگس پولیور می بافت .
…………………………………………………….
گلبولهای سفید و قرمز خونم با قلبم والیبال بازی می کنند .
…………………………………………………….
این اخطار در پارک شهر جلب نظرم کرد : « زنبور عسل عزیز , این گل مال شماست . لطفا شیره آن را بمکید . » .
…………………………………………………….
تمام مردم دنیا با یک زبان سکوت می کنند .
…………………………………………………….
مهاجرت فواره چند لحظه بیشتر طول نمی کشد .
…………………………………………………….
آنقدر سطح فکردم بالاست که حتی مغزم به آن دسترسی ندارد .
…………………………………………………….
آنقدر آرام صحبت می کنم که ناگزیرم برای شنیدن حرفهایم استراق سمع کنم .
…………………………………………………….
سلام تا خداحافظی عمر می کند.