ساقیا توبه شکستم، جرعهای می ده به دستم
من ز می ننگی ندارم، میپرستم میپرستم
سو ختم از خوی خامان، بر شدم زین ناتمامان
ننگم است از ننگ نامان، توبه پیش بت شکستم
رفتم و توبه شکستم، وز همه عیبی برستم
با حریفان خوش نشستم، با رفیقان عهد بستم
من نه مرد ننگ و نامم، فارغ از انکار عامم
می فروشان را غلامم، چون کنم، چون میپرستم
دین و دل بر باد دادم، رخت جان بر در نهادم
از جهان بیرون فتادم، از خودی خود برستم
خرقه از تن برکشیدم، جام صافی در کشیدم
عقل را بر سر کشیدم، در صف رندان نشستم
خرقه را زنار کردم، خانه را خمار کردم
گوشه در باز کردم، زان میان مردانه جستم
ساقیا باده فزون کن، تا منت گویم که چون کن
خیزم از مسجد برون کن، کز می دوشینه مستم
گر چو عطارم که آبم میبرد از دیده خوابم
بس که از باده خرابم، نیستم واقف که هستم
با دیدگان بسته، در تیرگی رهایم
ای همرهان کجایید؟ ای مردمان کجایم؟
پر کرد سینهام را فریاد بی شکیبم
با من سخن بگویید ای خلق، با شمایم
شب را بدین سیاهی، کی دیده مرغ و ماهی
ای بغض بیگناهی بشکن به های هایم
سرگشته در بیابان، هر سو دوم شتابان
دیو است پیش رویم، غول است در قفایم
بر تودههای نعش است پایی که می گذارم
بر چشمههای خون است چشمی که میگشایم
در ماتم عزیزان، چون ابر اشکریزان
با برگ همزبانم، با باد هنموایم
آن همرهان کجایند؟ این رهزنان کیانند
تیغ است بر گلویم، حرفیست با خدایم
سیلابههای درد است رمزی که مینویسم
خونابههای رنج است شعری که میسرایم
چون نای بینوا، آه، خاموش و خسته گویی
مسعود سعد سلمان، در تنگنای نایم
ای همنشین دیرین، باری بیا و بنشین
تا حال دل بگوید، آوای نارسایم
شبها برای باران گویم حکایت خویش
با برگها بپیوند تا بشنوی صدایم
دیدم که زردرویی از من نمی پسندی
من چهره سرخ کردم با خون شعرهایم
روزی از این ستمگاه خورشیدوار بگذر
تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآیم
به نام خدایی که
زن آفرید / حکیمانه امثال من آفرید
خدایی که اول تو
را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفرید !
برای من انواع
گیسو و موی / برای تو قدری چمن آفرید !
مرا شکل طاووس
کرد و تورا / شبیه بز و کرگدن آفرید !
به نام خدایی که
اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفرید
تورا روز اول به
همراه من / رها در بهشت عدن آفرید
ولی بعداً آمد و
از روی لطف / مرا بی کس و بی وطن آفرید
خدایی که زیر
سبیل شما / بلندگو به جای دهن آفرید !
وزیر و وکیل و
رئیس ات نمود / مرا خانه داری خفن آفرید
برای تو یک
عالمه کِیْسِ خوب / شراره ، پری ، نسترن آفرید
برای من اما فقط
یک نفر / "براد پیت من" را" حَسَنْ" آفرید
!
برایم لباس
عروسی کشید / و عمری مرا در کفن آفرید
به نام خدایی که
سهم تو را / مساوی تر از سهم من آفرید
................
به نام خداوند
مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که از گِل
مرا خلق کرد / چنین عاقل و بالغ و نازنین
خدایی که مردی
چو من آفرید / و شد نام وی احسنالخالقین
پس از آفرینش به
من هدیه داد / مکانی درون بهشت برین
خدایی که از بس
مرا خوب ساخت / ندارم نیازی به لاک، همچنین
رژ و ریمل و خط
چشم و کرم / تو زیباییام را طبیعی ببین
دماغ و فک و
گونهام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین !
نداده مرا عشوه
و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فین!
مرا ساده و بیریا
آفرید / جدا از حسادت و بیخشم و کین
زنی از همین
سادگی سود برد / به من گفت از آن سیب قرمز بچین
من ساده چیدم از
آن تک درخت / و دادم به او سیب چون انگبین
چو وارد نبودم
به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمین