آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

باهمین دست به دستان تو عادت کردم
این گناه است ولی جان تو عادت کردم
جابرای تن گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابان تو عادت کردم
گرچه گلدان من از خشک شدن می ترسد
به تب خالی لیوان تو عادت کردم
مانده ام آخر این شعر چه باشد افسوس
به ندانستن پایان تو عادت کردم
 
...................................................................................
مرکب گر شود ان هفت دریا
چو طوماری شود مهد ثریا
دواتی هم شود این بحر فانی
شود مخلوط ان دیگر به انی
قلم گردد همه اشجار هستی
به کف گیرد بشر هر یک بدستی
نگارش اورد هر که به طومار
سخن های خدا در فرش دوار
کلام حق نیابد رو به اتمام
ولیکن پر شود طومارها تام
رسد اخر به پایان هم مرکب
ولی ناگفته وافر ماند از رب
قلم ها عاری از جوهر بماند
نگارنده ز انشا وابماند
چون از حکمت خدا گوید کلامی
نیابد حرف او اخر تمامی
بیان رب همی دارد قوامی
تو گویی شد نگارش جمله نامی
چنین امری ز قدرت اقتدار است
نشان از شوکت دلدار و یار است
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد