تن تو ظهر تابستون رو به یادم میاره
رنگ چشمه های تو بارون رو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
بجز تو تلخی زندونو به یادم میاره
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگهای منه
تو مثله خوابه گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همون ام که اگه بی تو باشه جون می کنه
تو مثله وسوسه شکار یک شاپرکی
تو مثله شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثله یک قصه پر از حادثه ایی
تو مثله شادی خواب کردن یک عروسکی
تو قشنگی مثله شکل هایی که ابرا می سازن
گل های اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن
اگه مَردهای تو قصه بدنون تو اینجایی
برای بردن توبا اسب بالدار می تازن
سلام دوست من ....
با وبلاگ من به ساری سفر کنید
بازم بیا منم میام
سلام.موفق باشی.اگه تونستی سری هم به من بزن
خدایا قدری تکانم بده...
در خیالم خانه ای ساختم از عشق
که پنجره هایش بوی سادگی می دهد
و ساحل لحظه هایش به رنگ آسمان است
نمی دانم دلتنگ باشم یا نه
ولی من قطعه ای از تنهائیم را آرام آرام
در این کوچه جا میگذارم
New up…
niaze man k vaghean didane oon vase hamishe ast man nizam oono harrooz ddane