آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

آسمان کوچک بچگی

ازمحبت طعم کالی مانده است،ازصفای دل سفالی مانده است،آنکه زیبا بود زجرش می دهند،آنکه زشتی کرد اجرش می دهند...

باز بوی باورم خاکستریست

باز بوی باورم خاکستریست
صفحه‌های دفترم خاکستریست

پیش از اینها حال دیگر داشتم
هر چه می گفتند باور داشتم

پیرها زهر هلاهل خورده اند
عشق‌ورزان مهر باطل خورده اند

باز هم بحث عقیل و مرتضی‌ست
آهن تفدیده مولا کجاست؟

نه فقط حرفی از آهن مانده است
شمع بیت المال روشن مانده است

دست‌ها را باز در شب‌های سرد
ها کنید ای کودکان دوره گرد!

مژدگانی ای خیابان‌خواب‌ها
می‌رسد ته‌مانده‌ی بشقاب‌ها

در صفوف ایستاده بر نماز
ابن ملجم‌ها فراوانند باز

سر به لاک خویش بردید ای دریغ!
نان به نرخ روز خوردید ای دریغ!

گیر خواهد کرد روزی روزیت
در گلوی مال مردم خوارها

من به در گفتم و لیکن بشنوند
نکته ها را مو به مو دیوارها

با خودم گفتم تو عاشق نیستی
آگه از سرّ شقایق نیستی

غرق در دریا شدن کار تو نیست
شیعه‌ی مولا شدن کار تو نیست


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد